روانشناسی کودک
روانشناسی کودک که رشد کودک نیز نامیده می شود، مطالعه فرآیندهای روانشناختی کودکان و به طور خاص، تفاوت این فرآیندها با بزرگسالان،
چگونگی رشد آنها از تولد تا پایان نوجوانی و چگونگی و چرایی تفاوت آنها از یک کودک تا بعدی. این موضوع گاهی اوقات با دوران نوزادی، بزرگسالی و پیری در دسته روانشناسی رشد گروه بندی می شود.
به عنوان یک رشته علمی با مبنای تجربی محکم، مطالعه کودک منشأ نسبتاً جدیدی دارد. این کار در سال 1840 آغاز شد، زمانی که چارلز داروین رکوردی از رشد و تکامل یکی از فرزندان خود را شروع کرد
و داده ها را طوری جمع آوری کرد که گویی در حال مطالعه یک گونه ناشناخته بوده است. مطالعه مشابه و مفصلتری که توسط روانشناس آلمانی ویلیام پریر منتشر شد، روشهایی را برای مجموعهای از روشهای دیگر ارائه کرد.
در سال 1891، روانشناس تربیتی آمریکایی، جی استنلی هال، مدرسه علمیه آموزشی را تأسیس کرد که یک نشریه به روانشناسی و آموزش کودک اختصاص داشت.
در اوایل قرن بیستم، توسعه تستهای هوش و تأسیس کلینیکهای راهنمایی کودک، زمینه روانشناسی کودک را بیشتر تعریف کرد.
تحقیق روانشناسان قرن بیستم روی کودکان
تعدادی از روانشناسان برجسته قرن بیستم – از جمله زیگموند فروید، ملانی کلاین، و دختر فروید، آنا فروید – عمدتاً از دیدگاه روانکاوی با رشد کودک سروکار داشتند.
شاید بزرگترین تأثیر مستقیم بر روانشناسی کودک مدرن ژان پیاژه سوئیسی بود. پیاژه با مشاهده مستقیم و تعامل، نظریه ای را در مورد کسب درک در کودکان ایجاد کرد.
او مراحل مختلف یادگیری در دوران کودکی را تشریح کرد و درک کودکان از خود و جهان را در هر مرحله از یادگیری توصیف کرد.
داده های روانشناسی کودک از منابع مختلفی جمع آوری شده است. مشاهدات بستگان، معلمان، و سایر بزرگسالان، و همچنین مشاهده مستقیم روانشناس و مصاحبه با یک کودک (یا کودکان)،
مطالب زیادی را ارائه می دهد. در برخی موارد از پنجره یا آینه یک طرفه استفاده میشود تا کودکان آزادانه با محیط خود یا دیگران ارتباط برقرار کنند بدون اینکه بدانند تحت نظر هستند. تستهای شخصیت، تستهای هوش و روشهای تجربی نیز در درک رشد کودک مفید بودهاند.
علیرغم تلاشها برای متحد کردن نظریههای مختلف رشد کودک، این رشته همچنان پویا است و با توسعه رشتههای فیزیولوژی و روانشناسی تغییر میکند.
رشد روانی کودکان و آمادگی برای آینده
مجموعه نظریههای روانپزشک اتریشی، آلفرد آدلر، که معتقد بود انگیزههای اصلی تفکر و رفتار انسان، تلاش فردی انسان برای برتری و قدرت است، تا حدی برای جبران احساس حقارت. در این دیدگاه، هر فردی منحصر به فرد است و ساختار شخصیتی او از جمله هدف منحصر به فرد و روش های تلاش برای رسیدن به آن در سبک زندگی او تجلی پیدا می کند، این سبک زندگی محصول خلاقیت خود اوست . با وجود این، نمی توان فرد را جدا از جامعه در نظر گرفت. همه مشکلات مهم از جمله مشکلات روابط عمومی انسانی، شغل و عشق اجتماعی هستند.
روانشناسی فردی کودکان برای جلوگیری از استرس در آینده
این نظریه به تبیین هایی در مورد بهنجاری و نابهنجاری روانشناختی منجر شد: اگرچه فرد عادی با علاقه اجتماعی به خوبی توسعه یافته با تلاش برای جنبه مفید زندگی (یعنی کمک به رفاه مشترک و در نتیجه کمک به غلبه بر احساسات مشترک جبران می کند. حقارت)، فرد دارای تمایل عصبی با افزایش احساس حقارت، علاقه اجتماعی توسعه نیافته و هدف اغراق آمیز و غیرهمکاری برتری مشخص می شود، این علائم خود را به صورت اضطراب و کم و بیش پرخاشگری آشکار نشان می دهند. بر این اساس، او مشکلات خود را به شیوه ای خودمحورانه و خصوصی (به جای کار محوری و عقل سلیم) حل می کند که منجر به شکست می شود. همه اشکال ناسازگاری در این صورت فلکی مشترک هستند. درمان شامل ارائه بینشی به بیمار در مورد سبک زندگی اشتباه خود از طریق مطالبی است که او در مصاحبه روانپزشکی ارائه می دهد.